آزاده کریمی، علی اشتیاق (+عکس) گلرخ جهانگیری مبارز و زندانی سیاسی دهه شصت میگوید: «هیچ کس به من نگفت ناراحت است که من شاید بمیرم. هیچ کس نگفت، رفیق ببین میتونی کاری کنی که زنده بمانی. نه اینکه از مرگ ترسی داشتم، هیچ کدام ما از مرگ نمیترسید، چون مرگ را نمیشناختیم. ما در زندانهای جمهوری اسلامی با مرگ آشنا شدیم. با آن چهره زشتاش که هر بار میآمد و دوستانمان را میبرد.»
گلرخ جهانگیری مبارز و زندانی سیاسی دهه شصت در نشست «هنر مقاومت زنان در زندانهای جمهوری اسلامی» که به همت کانون پناهندگان سیاسی ایران در برلین برگزار شد، به شرح جزییاتی از تحقیقات خود در این رابطه پرداخت.
جهانگیری در ابتدای سخن با بیان اینکه برای پروژه تحقیقاتی خود از مجموعهای از کتابها، خاطرات، روایات زندان زنان بهره گرفته، گفت: «البته این به معنای این نیست که فقط آن کتابها را خواندم، بلکه اکثر کتابهایی که در رابطه با زندان منتشر شده را خواندهام. در این تحقیق، نشریه و جزوه ارگانها و سازمانها را که در رابطه با شهادت و شکنجه نوشته شده بود را نیز مطالعه کردم.»
وی درباره دلیل تحقیق در مورد زندانیان زن گفت: «شاید دغدغههای شخصی داشتم و به دنبال گمشدههای خودم میگشتم و یا اینکه پیرو پروژههایی که در رابطه با اعدام و شلاق بوده، مطالعه کردهام.»
به گفتهی این زندان سیاسی دهه ۶۰، بیشتر کتابهای موجود از خاطرات زندان در دوران رژیم جمهوری اسلامی منتشر و بیشتر مربوط به زندانهای قزل حصار، گوهردشت و اوین است.
وی اضافه کرد که ما کمتر از زندانهای شهرستانها نوشته، روایت و خاطره داریم. تعداد کتابهایی که در رابطه با زندانهای زمان شاه نوشته شده، بسیار کم است و بیشترین متونی که به اتفاقات زندانهای این دوران میپردازند، کتاب دفاعیات زندانیان در دادگاههای رژیم شاه است.
جهانگیری گفت: «کتابی که به عنوان یک نمونه از رفتار و عملکردهای نسل من استفاده کردم، کتاب «حماسه مقاومت» نوشته اشرف دهقانی است. این کتاب روحیات، اخلاقیات و ایدئولوژی حاکم در آن دوران را به خوبی نمایان میکند. این کتاب در زمان شاه در ایران منتشر نشد. انتشار آن در خارج از کشور بود. ما از رادیوی میهنپرستان به این خاطرات گوش میکردیم. این کتاب در آن دوره روی زنان تاثیر بسزایی داشت و در زندانها به ما خیلی کمک میکرد.»
وی بحث خود را رابطه با تجربه همنسلانش، کسانی که قیام و زندانهای جمهوری اسلامی را تجربه کردهاند، دانست و گفت: «موضوع امشب، طرح یک بحث است که احتیاج به کار و تحقیق بیشتری دارد.»
گلرخ جهانگیری سپس توضیح داد: «قبل از وارد شدن در بحث باید به چند نکته بپردازم: زمانی که یکی از مبارزین همنسلم، دستگیر و وارد زندان میشود، با چه دیدگاه ایدئولوژیک، فرهنگ و اخلاقیاتی در مقابل «دشمن» قرار میگیرد. یا به زبانی دیگر اینکه، یک انقلابی و مبارز چه رفتاری باید در زندان داشته باشد؟»
یک انقلابی زندگی شخصی نداشت
وی در این باره که «انقلابی» کیست از کتاب «حماسه مقاومت» نقل قول آورد و خواند: «یک انقلابی فرزند خلق است، تمام لحظات هستی یک انقلابی یا یک چریک باید در خدمت به انقلاب باشد. با تلاش خستگیناپذیر زندگی خود را وقف خلق میکند. یک انقلابی باید کینه طبقاتی داشته باشد. یک انقلابی اگر به حال کینه نداشته باشد، چگونه میخواهد به آینده عشق بورزد.» یک انقلابی انسان آگاهی بود و دردهای خلق را میشناخت و راه علاج آنها را نیز میدانست. همه چیز خود را در راه انقلاب فدا کردن و از همه لحظات زندگی برای به ثمر رساندن انقلاب استفاده کردن، او همیشه برای خلق زیسته بود و لحظهای از آنها جدا نبود. یک انقلابی زندگی شخصی نداشت و آن را نیز فدای انقلاب میکرد.»
وی همچنین با اشاره به جزوه «مجاهدین شهید علی میهندوست و مهدی رضائی در دفاع از نبرد مسلحانه خلق ایران خرداد ١٣۵٢» ادامه داد: «به طور مثال در رابطه با اینکه یک انقلابی زندگی شخصی ندارد و هر چه هست را وقف مبارزه می کند، در متن دفاعیات «علی میهندوست» میخوانیم: «علی مثل هر مبارز راستین دیگر کوچکترین اعمال خود را به نفع مبارزه جهت داده بود. مسائل خصوصی زندگی را در راه پیشبرد امر مبارزه فدا کرده بود. او در سال ۱۳۴۵ به سازمان مجاهدین پیوست؛ همان موقع که به سازمان پیوست نامزد داشت و در سازمان توانست تضاد بین وابستگی خانوادگی و امر مبارزه را به نفع مبارزه حل کند و همه وقت خود را وقف سازمان میکرد. علی به خوبی به این مسئله پی برده بود که در شرایط خاص ایران وظیفه یک انقلابی آن است که با آگاهی با مشکلات همه هستی خود را وقف مبارزه کند».»
نیروی اراده و ایمان از هر شکنجهای قویتر است
جهانگیری به شرح شکنجه در تفکر یک انقلابی پرداخت و گفت که بر اساس این تفکر، «نیروی ایمان و اراده از هر شکنجهای قویتر است و هیچ چیز قادر به شکست آن نیست، اگر ایمان و اراده یک انقلابی واقعی باشد، در مقابل دشمن پیروز است، «مهدی تا دم شهادت مسلح بود؛ مسلح به سلاح خشم و نفرت. مسلح به سلاح عشق و ایمان. او تا دم شهادت در میدان نبرد انقلاب مردانه جنگید؛ نیروی ایمان و اراده، از هر نیرویی قویتر است و هیچ چیز قادر به شکستن آن نیست.» یا «نیروی ایمان از هر چیز قویتر است و هیچ چیز قادر به شکستن آن نیست. ایمان یک مبارز، خدشهناپذیر است و اگر ایمان باشد، میتواند در مقابل دشمن پیروز باشد. ضعفهای شخصی و نابودی این ضعفها و غلبه کردن بر آنها با اعتقاد امکان دارد. باید ضعفها را ریشهکن کرد، در زندان برای یک آدم ضعیف باعث میشود تا دشمن بتواند از ضعفهای ما استفاده کند؛ و چون توانایی مقابله با آن را نداریم؛ این است که تفکر تسلیم را میپذیریم».»
وی با اشاره به این عقیده «ایمان و اراده را نیز میتوان و باید آموخت» اضافه کرد: «آموختن و غلبه بر ضعفهای شخصی نیز در گروهها با انتقاد و انتقاد از خود شروع میشد تا تمرینهای رزمی، برای ساختن بدن قوی، سوزاندن دست یا یکی از اعضای بدن با سیگار و آتش برای مقاومت در مقابل شکنجه در زندان. تنبیه بدنی (شلاق زدن) وقتی که مسئولیتی را درست انجام نداده باشی برای قوی شدن در مقابل کابل خوردن در زندان.»
جهانگیری افزود: «مسئله دیگر مقایسه شکنجه با زندگی «خلق» بود. اینکه شکنجههای زندان نمونههای کوچکی بودند از شکنجه مداوم «خلق» و مهمتر از هر چیز، در راه مبارزه، عشق به همرزمان از عشق به آرمان والایی سرچشمه میگیرد که در دل یک مبارز انباشته شده است. شکستن در مقابل شکنجه به این معنا است که به آرمان خود پشت پا زده باشی و دیگر در زمره دوستان قرار نگرفته و خائن قلمداد میشوی. مرز بین انقلابی ماندن و خیانت، بسیار باریک بود و هنوز هم هست.»
هر سازمانی حقانیت راه خود را با تعداد بیشتر «شهدا» نشان میداد
جهانگیری درباره مفهوم «شهادت» نزد مبارزانی زندانی نیز میگوید: «شهادت زیر شکنجه یا اعدام شدن، یک افتخار بود. کاملا جا افتاده بود که برای ر سیدن به هدف باید خون داد. سوسیالیسم برای به بار نشستن به خون انقلابیون برای آبیاری نیاز داشت و خونهای مبارزین، فرزندان دلاور خلق پشتوانه پیروزی فردای خلق بود. به همین خاطر هر سازمانی حقانیت راه خود را با تعداد بیشتر «شهدا» نشان میداد.»
وی بخشی از یادنامه «رزمندگان شهید سازمان چریکهای فدایی خلق» را میخواند که «وقتی که انقلاب پا میگیرد و رو به بالندگی و گسترش میگذارد، آنچه که اهمیت دارد، دوام و رشد آن است. و این امر برای یک انقلابی از هر امری جدیتر و مهمتر است. همه از این روست که خود را فدا می سازند، تا انقلاب به زندگی بالنده و پهنهگستر خود ادامه دهد. مبارز انقلابی آنگاه که سینه خود را در مقابل گلولههای ضد انقلاب سپر می کند، به پاسداری انقلاب برخاسته است. او از مرگ خویش آگاه است ولی نیک میداند که مرگ او زندگی انقلاب را غنا میبخشد و روح تازهای به آرمان انقلاب میدهد. از این رو به هنگام مرگ «نه به خود، بل به اقیانوس خلق میاندیشد» عشق به خلق و عشق به آرمان چنان وجود او را تسخیر میسازد که دیگر خود را فراموش می کند. زیرا در خلق خویش انحلال یافته است».»
وی افزود: «با این تفکر و ایدئولوژی، اکثریت کسانی که در تشکیلات و سازمانها انقلابی فعالیت داشتند، پس از دستگیری وارد زندان جمهوری اسلامی (در دوران شاه هم همین طور بود) میشدند. مسئله مهم دیگری را که نباید نادیده گرفت، جوان و نداشتن تجربه کافی انقلابیون نسل ماست. و از طرف دیگر سیل سرکوب انقلابیون و دگراندیشان با سرعت زیادی دامن همگان را گرفت و وقتی برای بازنگری و تفکر باقی نگذاشت.»
جهانگیری با بیان اینکه «در این میان اشتباهاتی نیز به وقوع پیوست» گفت: «به نداشتن تجربه و نگاه ایدئولوژیکمان به دنیای پیرامون ربط داشت که تاثیرات تکاندهنده آن تا با امروز بر زندگی اکثریت مردم سایه افکنده است. از جمله سکوت و بعضا همراهی در مقابل محاکمه ناعادلانه و اعدام طرفداران شاه، یکپارچه نبودن اعتراضات در مقابل حمله به آزادیهای دمکراتیک، از قبیل بستن روزنامههای مترقی، اهمیت ندادن به دموکراسی و آزادیهای مدنی و حقوق بشر و اولویت ندادن به مبارزات زنان به دلیل مبارزه با امپریالیسم در مقابل حمله وحشیانه سرکوبگران به حقوق اولیه زنان.»
زندانیان هر روز شکنجه میشدند
وی اضافه کرد: «بر اساس نکاتی که شرح آن رفت، یک زندانی سیاسی، با ایمان و اراده خللناپذیر، باید قهرمانانه در مقابل دشمنی مقاومت میکرد که شکنجه و خشونت آن، حد و مرزی نداشت و برای رسیدن به اهداف خود از هر حربهای استفاده میکرد. در همین رابطه تناقضات کسانی که خاطرات خود را نوشتهاند، نشان میدهد که چگونه پدیده قهرمان ماندن و دفاع از هویت زندانی سیاسی بعضا چه نتایج اسفبار و غمانگیزی برای آنان ایجاد کرده است.»
جهانگیری به شرح موقعیت زندانیان در دوره شاه و جمهوری اسلامی پرداخت و گفت: «با توجه به این امر که در دوران شاه شکنجه زندانی در زمان دستگیری و بازجویی به شدیدترین شکل ممکن اتفاق میافتاد، تا حدی که باعث کشتن زندانی در زیر شکنجه هم میشد اما یک زندانی برای حفظ اسرار و مقاومت، ٢۴ ساعت (بعدها به ۴٨ ساعت رسید)، باید تحمل میکرد و پس از آن مسئولیت حفظ جان و مدارک سازمانی دیگر به عهده او نبود. در دوران جمهوری اسلامی، زندانی نه تنها در دوران بازجویی بلکه در تمام دوران گذراندن محکومیت خود نیز، در معرض شکنجه و خطر مرگ بود. همان طور که شاهد هستیم در کشتار سال ١٣۶٧ هزاران زندانی که حکم گرفته بودند و حتی بعضا حکمشان به پایان هم رسیده بود از این کشتار جان سالم به در نبردند.»
جهانگیری در مورد زندانی سیاسی و فرق آن با زندانیان عادی می گوید: «با اینکه در بیشتر خاطرات و روایات زندان، همه جا زندانیان عادی قربانیان جامعه سرمایهداری تعریف شدهاند، اما در عمل زندانیان عادی با زندانیان سیاسی، برابر نیستند. به طوری که اگر هر کدام از آنها را در کنار زندانیان عادی قرار می دادند، توهینی به آنها به حساب میآمد. البته نباید فراموش کرد، در کشور ایران با اینکه زندانها لبریز از زندانیان سیاسی ست اما بودنشان در همه جا انکار میشود و زندانیان مجبور بودند از هویت خود دفاع کنند و اعتراضاتی را سامان دهند. اما بعضا این دفاع به جایی میرسید که برای خود جایگاه برتر و مقدسی قائل میشدند.»
وی درباره این موضوع بخشی از کتاب «یادها و دیدگاههای مرجان افتخاری» (پروین خسروی) را خواند که «آنچه معمولا در بحثها، کتابها و انتقاداتی که از طرف عدهای از زندانیان سیاسی مشاهده میشود، فراموشی موجودیت ما به عنوان زندانی سیاسی است. زندانیانی که از آزادیهای اجتماعی و حقوقی کارگران، زنان، دانشجویان و همه اقشار دیگر اجتماعی حمایت و دفاع میکردند. به عبارت دیگر، همیشه «زندانی سیاسی» به خودی خود و به تنهایی بیان دیگری از عنصر آزاداندیشی و آزادیخواهی است که به طور معمول دیوارهای زندان و جدایی از جامعه نباید این هویت و این برجستگی را محو کند و یا از بین ببرد.»
جهانگیری توضیح داد: «این جایگاه برتر زندانی سیاسی تا جایی پیش میرفت که اگر کسی یک امکانی پیدا میکرد که از زندان خودش را نجات دهد، به عنوان خائن قلمداد میشد. در کتاب «حقیقت ساده» از منیره برادران درباره یک دختر ۱۴ ساله دانشآموز میگوید: به یک سال زندان محکوم شده بود و پس از اتمام یک سال با مصاحبه آزاد شد. زندانیان بسیاری او را خائن دانستند اما خود منیره خائن بودن او را قبول نداشت. اما معتقد بود، «بیتردید کسی که این تحمیل با پذیرش زندان و فشارهای آتی پاسخ میگفت، ارزشی والاتر داشت.»
آثار هنری زندانیان به تاراج رفت
این زندانی سیاسی دهه شصت به «هنر» به عنوان ابزار مقاومت در بین زندانیان اشاره کرد و گفت: «در زندان زنان ابزار موسیقی ساخته نشد (گویا در زندان مردها یک زندانی یک بار سنتور ساخته است) اما در زندان زنان ترانهخوانی، شعرخوانی، خیاطی، سنگتراشی، طراحی و مهمتر از هر چیز گلدوزی نقش زیادی داشت. تابلوهای به جا مانده از آن دوره روحیات زندانیان را به خوبی نشان میدهد. البته بسیاری از این آثار هنری و زیبا در حملههای وحشیانه نگهبانان و پاسداران به تاراج رفت.»
او همچنین درباره ترانههایی که زنان در زندان میخواندند افزود: «در اوایل ترانههای خوانندههایی مانند گوگوش، هایده و مهستی و حمیرا رایج نبود. آنها خوانندههای خرده بورژواهای بی خیال و مثلا دنبال عشق و عاشقی بودند. البته بعد همین هم تغییر کرد. ترانههایی که به تکرار خوانده میشد نیز از نسلهای قبل به ارث برده بودیم. ترانه شور، غوغای ستارگان (امشب در سر شوری دارم)، ترانه مرا ببوس، مرغ سحر، ترانه یک شب مهتاب فرهاد و ترانه یا سرود بهاران خجسته باد که بعد از انقلاب به زندانها رسید. البته ترانه خوانندههای محبوب مثل مرضیه و پروین هم طرفداران زیادی داشت.»
قهرمان من دختر جوانی است که بر اثر شکنجه روانی شده
در این بخش، جهانگیری ویژگیهای قهرمان خود را بیان داشت و گفت: «من از کتابهایی که خواندم یاد گرفتم و خیلی از معیارهایی که داشتم را زیر سوال بردم، دوست دارم قهرمانم را به شما معرفی کنم. البته با تاکید به این امر که من همواره بین انسانهایی که توانستند شکنجههای وحشیانه و ددمنشانه زندانبان و بازجویان را تحمل کنند و کس دیگری را به زندان نیاورند، احترام بسیاری قائلم و زندگیام را مدیون این انسانها میدانم. قهرمان من دیگر یک آدم غیرواقعی نیست، آدمی است که گوشت، پوست و احساس دارد؛ آدمی است که ترس و وحشت خود را نشان میدهد. در پیکنیک تبلیغاتی زندان در استخر میپرد و بعد از بیرون آمدن از آب، چادرش را دور خودش میپیچد و لباسش را در میآورد تا در آفتاب خشک شود. در دادگاه فرمایشی درمانده و تنهاست، در دادگاه در مقابل سوالات قاضی، خشمگین است، میلرزد و گریهاش را فرو میخورد و با تلخی و صداقت برای ما تعریف میکند که چگونه در پایان در پاسخ سوال قاضی آیا حاضری ندامت خود را اعلام کنی، به تلخی پاسخ مثبت میدهد. اما همین آدم با تمام فشاری که به او آمده و احساس مظلومیت، تنهایی و آدم بی سلاح در جنگی نابرابر را دارد، در عصر همان روز دردناک در حین بازی با کودکی قضیه دادگاه را به فراموشی میسپارد. قهرمان من دختر جوانی است که بر اثر شکنجه روانی شده است ولی میخواند دلم شور بسی پرواز دارد، هوای آسمان باز دارد.»
جهانگیری تاکید کرد که بحث تمام نشده و تصمیم دارد به این کار عمق بیشتری بدهد و از نظرات و پیشنهادهای دوستان استقبال میکند.
ذرهای از کارهایی که کردم پشیمان نیستم
در بخش پرسش و پاسخ، این فعال سیاسی در این باره که طرح این مسئله میتواند شبهه برانگیز باشد، گفت: «من هم از فعالین تشکیلاتی هستم، از هواداران سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر بودم. ذرهای از کارهایی که کردم ابراز پشیمانی نمیکنم. اینجایی که ایستادم به خاطر گذشتهام است.»
وی اضافه کرد: «اما سعی کردم به گذشتهام بپردازم و اشتباهاتم را هم ببینم و تا حدودی نیز به مسئولیتهایم واقفم. وقتی اینجا آمدم با آشنایی با گروهها و سازمانهای آلمانی و دیگر کشورها دیدم که مرگ برای ما چیزی تابیده با مبارزه بود؛ یک بخش جدانشدنی.»
جهانگیری با ذکر اینکه «میدانم در کشور دیکتاتوری هستیم»، گفت: «هرگز به این فکر نکردیم اگر دستگیر شویم، چه راههایی وجود دارد که بخواهیم از زندان و مرگ نجات یابیم، بدون اینکه به کسی ضربه بزنیم. همیشه فکر کردیم مرگ هست و باید باشد.»
وی به خاطرات خود از زندان اشاره کرد و گفت: «میتوانم مثال بیاورم وقتی ۳۰ خرداد شد من در زندان بودم؛ فکر میکردم شاید آزاد شوم، که مسئله ۳۰ خرداد پیش آمد؛ دو نفر از هواداران مجاهدین به ما خبر دادند که امکان اعدام من و یک خانم معلم هوادار مجاهدین هست و بهتر است، وصیتنامه خود را بنویسیم. من قبل از این ماجرا نامههای زیادی نوشته و به بیرون فرستاده بودم. ولی وقتی که گفتند وصیتنامه بنویس، قلمم خشک شد؛ هیچ چیز نمیتوانستم بنویسم، همهاش میگفتم یعنی چه؟ اما از طرف رفقای سازمانی کلی نامه گرفتم که رفیق جان محکم باش، سوسیالیسم به خون ما احتیاج دارد. ما به تو افتخار می کنیم و… هیچ کس به من نگفت که ناراحت است که من شاید بمیرم! هیچ کس نگفت، رفیق ببین میتونی کاری کنی که زنده بمانی! نه اینکه از مرگ ترسی داشتم، هیچ کدام ما از مرگ نمیترسید، چون مرگ را نمیشناختیم. ما در زندانهای جمهوری اسلامی با مرگ آشنا شدیم. با آن چهره زشتاش که هر بار میآمد و دوستانمان را میبرد.»
وی در این باره که مبارزه سیاسی هزینه دارد و باید پرداخت، افزود: «معلوم است که باید هزینه داد؛ مخصوصا در کشورهایی مثل کشور ما. هزینه دادن جزو مبارزه است. ولی در آلمان با اشکال دیگری از مبارزه آشنا شدم؛ با سلولهای انقلابی (Rote Roza یا توپاماروها) وقتی با اینها صحبت میکردم دیدم اینها زندگی شخصی هم دارند و مخفی هم نیستند و اکسیونهای خوبی هم انجام میدادند. دیدشان نسبت به مبارزه اصلا ایدئولوژیک نبود. به مرگ یا شهادت طور دیگری نگاه میکنند. اشکال دیگری از مبارزه هم وجود دارد؛ فقط این نیست که تو خودت را فدا کنی، یعنی تو میتوانی مبارز باشی، هزینه بدهی ولی حتما این هزینه مرگ نباشد. اینکه آنها تو را میکشند یک چیز هست، طرف دیگر فکر خودت نسبت به مبارزه و مرگ هست.»
وی آبشخور انقلابیون هر کشوری را فرهنگ آن کشور دانسته و گفت که «مسئله شهادت در شیعه در تفکر ما نقش زیادی داشته است. بنابراین فکر نمیکنم انقلابی نباید هزینه بدهد. اما نباید به هر دلیل، به خاطر خلق یا هر چیز دیگری خود را فدا کند که دیگران به حقانیت راه او ایمان بیاورند. این یک فرهنگ است.»
مردم در مقابل مرگ بهترین بچههای این آب و خاک سکوت کردند
جهانگیری توضیح داد: «بعد از قیام، در سازمان ما اصلا تفکر این بود که وقوع سوسیالیسم به خون ریخته ما وصل است. اما در اینجا در این گروههایی که برشمردم، تمام سعیشان این بود که رفقای خودشان را زنده نگه دارند. حتی نمیخواستند یک نفر جان خودش را از دست بدهد. برای ما اینگونه نبود. وقتی بعد از ۳۰ خرداد، اعدامها زیاد شد، سازمان پیکار یک اعلامیه داد که مردم! دارند بچهّهایتان را میکشند چرا ساکت هستید؟ خیلی غمانگیز بود، چون آنها فکر میکردند وقتی مردم میبینند که ما را در گروههای صدتایی میکشند، تحت تاثیر قرار گرفته و به ما میپیوندند. در صورتی که اینطوری نبود. مردم در مقابل مرگ بهترین بچههای این آب و خاک سکوت کردند و به بهانه ترس، کمکشان را از آنان دریغ کردند.»
وی در پاسخ به انتقاداتی که برخی از حضار به سخنانش داشتند، گفت: «اینجا کسی نمیخواهد بگوید دوستان مبارزه نکردند، مسئله من این است که ما وقتی مبارزه میکردیم، یک ایدئولوژی حاکم بود و میگفت این ایمان تو است و تو بچه خلق هستی. برای این خلق هم باید جان بدهی. ما هیچ وقت فکر نکردیم وقتی تو با رژیمی طرف هستی که به هیچکس رحم نمیکند، راه دیگری پیدا کنی برای زنده ماندن.»
این فعال سیاسی تصریح کرد: «من نمیگویم آنها زندگی را دوست نداشتند؛ خیلی هم دوست داشتند ولی مرگ خیلی با این مبارزه عجیبن شده بود. یعنی برای ما اهمیتی نداشت که به زندگی ادامه دهیم. شرایط آن موقع اینطوری بود که هر سازمانی بیشتر شهید داشت، حقانیتاش بیشتر بود.»
میگفتیم آخرش مرگ است
وی در این باره که زندانیان زن هم تلاش داشتند تا «مردانه» مبارزه کنند، گفت: «میخواستیم مثل یک مرد مبارزه کنیم و جنسیت خودمان را زیر سوال میبردیم؛ مقاومت یک موضوع مردانه بود. من روی فرد حرف نمیزنم؛ ممکن است افرادی بودند که از همان زمان فمینیست بودند، ولی من نبودم. ما فکر میکردیم باید مبارزه کنیم و مبارزه هم یک چیزی بود مردانه و همه فکر ما این بود که قهرمان باشیم. یک بار خانمی در مصاحبهای از من پرسید که شما در زندان وکیل داشتید؟ گفتم خانم عجب حرفی میزنید، آن موقع که کسی وکیل نداشت. ولی بعدا فکر کردم، خود ما هم فکر نمیکردیم که حقمان است که وکیل داشته باشیم. یعنی یک چیزهایی را خودمان نیز ممنوع میکردیم. یا شاید هم زندانی سیاسی نیاز به وکیل نداشت.»
گلرخ جهانگیری با تاکید بر اینکه کسی نمیتواند درباره زندان قضاوت کند، اضافه کرد: «اصلا مسئله این نیست که بچهها مقاومت نکردند؛ هیچ کس نمیتواند درباره زندان قضاوت کند که در آن شرایط سیاه چه چیزی مقاومت است. در آن شرایط داشتن سر یک مداد و قلم کردن آن، مقاومت میشود. یعنی حتما نباید شعار دادن، اعتصاب غذا کردن و … را مقاومت دانست. کسی هم نمیتواند خط باریک خیانت و انقلابی بودن را تعیین کند. اینها را باید زیر سوال برد. زندانیان زن توپاماروها در خاطراتشان مینویسند، وقتی یکی از رفقاشان خیانت میکرد، اینها با آغوش باز از او استقبال میکردند، این اصلا در فرهنگ ما نیست. برید خاطرات زندان را بخوانید تا ببینید، همین تفکر چقدر باعث درد و رنج رفقایی شد که حتی تا پای اعدام میرفتند. چقدر در زندان همدیگر را بایکوت کردند، چقدر همدیگر را به خاطر تعلقات گروهی اذیت کردند. البته «تواب» پدیدهای است که باید جداگانه به آن پرداخت.»
وی تاکید کرد: «به اینکه اگر راههای دیگری را یادگرفته بودیم، اینکه چگونه مقاومت کنیم و جانی را از دست ندهیم؛ حتی بهش فکر نکردیم. فکر کردیم آخرش مرگ است و برای آرمانهایی که داریم میپذیریم و باید مُرد. ولی این در جای دیگری اتفاق نمیافتاد چون جور دیگری فکر می کردند. برای ما شهادت یک افتخار بزرگی بود، نه اینکه مبارزه را ادامه دهیم. منظورم این نیست که لو دهیم، جان یکی نفر به خطر بیاندازیم، منظورم این است که به راهحلهای دیگری برای اینکه ادامه زندگی دهیم، توجه کنیم. این فرهنگ در کل جامعه وجود داشت و تشکیلاتی و مشی چریکی هم نداشت. حتی مردم هم انگار برایشان خیلی عادی بود که زندانی سیاسی جانش را برای آنها بدهد؛ یعنی هر کس خربزه میخورد، باید پای لرزش بنشیند.»